معنی برآمدگی و کوژی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کوژی

کوژی. (اِ) آبگیر. غفچی. آبدان. ژی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوزی و ژی شود.

کوژی. (حامص) دوتایی. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حُدبه. احدیداب. خمیدگی. کوژ بودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ز کوژی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 217).
و رجوع به کوژ و کوزی شود. || چین و شکن. جعد. شکنج:
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.
فرخی.


برآمدگی

برآمدگی. [ب َ م َ دَ / دِ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی برآمده. نتو. حدبه. محدب بودگی. برجستگی. || بلندی و ارتفاع در جایی یا عضوی. || آماس. رجوع به برآمدن و برآمد شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

برآمدگی

آماس، باد، تورم، نفخ، ورم، برجستگی،
(متضاد) فرورفتگی

فرهنگ فارسی هوشیار

برآمدگی

برجستگی، محدب بودگی


بزاد برآمدگی

کبر، بزرگسالی

واژه پیشنهادی

کوژی پشت

قوس


برآمدگی پلک

شالازیون

گل مژه

معادل ابجد

برآمدگی و کوژی

1319

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری